تعداد ۲۰ RCT (۱۱,۴۷۰ شرکتکننده) را وارد کردیم؛ ۳۵ مطالعه کوهورت (۱۹۸,۴۹۳ شرکتکننده)؛ و چهار آنالیز بزرگ گذشتهنگر از پروندههای سلامت (۸۰۰,۶۵۲ شرکتکننده). نه RCT به صراحت شرکتکنندگانی را با تاریخچه روانپزشکی کنار گذاشتند، و ۲۵ مطالعه کوهورت، عوامل ضد‐مالاریا را بر اساس تاریخچه پزشکی و اولویت شخصی انتخاب کردند. اکثرRCTها و مطالعات کوهورت، به جای تشخیصهای رسمی پزشکی، دادههای مربوط به نشانههای ارزیابی شده را توسط پزشک یا آنچه را که توسط خود بیمار گزارش شد، گردآوری کردند.
اثربخشی مفلوکوئین
از ۱۲ کارآزمایی مربوط به مقایسه مفلوکوئین و دارونما، هیچکدام در مسافران بینالمللی کوتاه‐مدت انجام نشدند، و اکثریت جمعیت درجاتی را از ایمنی نسبت به مالاریا داشتند. درصد افراد مبتلا به یک اپیزود از مالاریا در بازوی کنترل از ۱% تا ۸۲% (میانه (median): ۲۲%) و در گروه مفلوکوئین از ۰% تا ۱۳% (میانه: ۱%) متغیر بودند.
در چهار RCT که مستقیما مفلوکوئین، آتوواکوئون‐پروگوانیل (atovaquone‐proguanil) و داکسیسیکلین را در مسافران بینالمللی غیر‐ایمن و کوتاه‐مدت مقایسه کردند، فقط یک مورد بالینی مالاریا رخ داد (۴ کارآزمایی، ۱۸۲۲ شرکتکننده).
بیخطری (safety) مصرف مفلوکوئین در برابر آتوواکوئون‐پروگوانیل
شرکتکنندگان تحت درمان با مفلوکوئین نسبت به آتوواکوئون‐پروگوانیل، احتمال بیشتری داشت که مصرف داروهای خود را به علت بروز عوارض جانبی قطع کنند (RR: ۲,۸۶؛ ۹۵% CI؛ ۱.۵۳ تا ۵.۳۱؛ ۳ RCT؛ ۱۴۳۸ شرکتکننده؛ شواهد با قطعیت بالا). عوارض جانبی جدی اندکی با مفلوکوئین گزارش شد (۱۵/۲۶۵۱ مسافر) که با آتوواکوئون‐پروگوانیل هیچ موردی دیده نشد (۹۴۰ مسافر).
یک RCT و شش مطالعه کوهورت، عوارض جانبی پیشبینی شده ما را گزارش کردند. در یک RCT با مشارکت مسافران کوتاه‐مدت، مصرفکنندگان مفلوکوئین بیشتر احتمال داشت که داشتن رویاهای غیر‐طبیعی (RR: ۲,۰۴؛ ۹۵% CI؛ ۱.۳۷ تا ۰۴.۳؛ شواهد با قطعیت متوسط)، بیخوابی (RR: ۴,۴۲؛ ۹۵% CI؛ ۲.۵۶ تا ۷.۶۴؛ شواهد با قطعیت متوسط)، اضطراب (RR: ۶,۱۲؛ ۹۵% CI؛ ۱.۸۲ تا ۲۰.۶۶؛ شواهد با قطعیت متوسط)، و خلقوخوی افسرده را در طول مسافرت (RR: ۵,۷۸؛ ۹۵% CI؛ ۱.۷۱ تا ۱۹.۶۱؛ شواهد با قطعیت متوسط) گزارش کنند. یافتههای مطالعات کوهورت با حضور مسافران طولانی‐مدتتر با این نتایج سازگار بودند، اما اکثر آنها اندازه تاثیرگذاری بزرگتری داشتند. مصرفکنندگان مفلوکوئین بیشتر احتمال داشت دچار تهوع (شواهد با قطعیت بالا) و سرگیجه (شواهد با قطعیت بالا) شوند.
براساس شواهد موجود، بهترین برآوردهای ما برای اندازه تاثیرگذاری مطلق مفلوکوئین در مقایسه با آتوواکوئون‐پروگوانیل، ۶% در مقابل ۲% برای قطع مصرف دارو، ۱۳% در مقابل ۳% برای بیخوابی، ۱۴% در مقابل ۷% برای رویاهای غیر‐طبیعی، ۶% در مقابل ۱% برای اضطراب، و ۶% در مقابل ۱% برای افسردگی بود.
بیخطری مصرف مفلوکوئین در مقابل داکسیسیکلین
تفاوتی در تعداد عوارض جانبی جدی با مفلوکوئین و داکسیسیکلین (شواهد با قطعیت پائین) یا در تعداد موارد قطع مصرف داروها به دلیل عوارض جانبی یافت نشد (RR: ۱,۰۸؛ ۹۵% CI؛ ۰.۴۱ تا ۲.۸۷؛ ۴ RCT؛ ۷۶۳ شرکتکننده؛ شواهد با قطعیت پائین).
شش مطالعه کوهورت با حضور مسافران شغلی طولانی‐مدتتر، عوارض جانبی پیشبینی شده ما را گزارش کردند؛ یک RCT در پرسنل نظامی و یک مطالعه کوهورت در مسافران کوتاه‐مدت، ابتلا به عوارض جانبی را گزارش کردند. مصرفکنندگان مفلوکوئین احتمال بیشتری داشت که داشتن رویاهای غیر‐طبیعی (RR: ۱۰,۴۹؛ ۹۵% CI؛ ۳.۷۹ تا ۲۹.۱۰؛ ۴ مطالعه کوهورت، ۲۵۸۸ شرکتکننده، شواهد با قطعیت بسیار پائین)، بیخوابی (RR: ۱۴,۴؛ ۹۵% CI؛ ۱۹.۱ تا ۱۴.۴۴؛ ۴ مطالعه کوهورت، ۳۲۱۲ شرکتکننده، شواهد با قطعیت بسیار پائین)، اضطراب (RR: ۱۸,۰۴؛ ۹۵% CI؛ ۹.۳۲ تا ۳۴.۹۳؛ ۳ مطالعه کوهورت، ۲۵۵۹ شرکتکننده، شواهد با قطعیت بسیار پائین) و افسردگی (RR: ۱۱,۴۳؛ ۹۵% CI؛ ۲۱.۵ تا ۲۵.۰۷؛ ۲ مطالعه کوهورت، ۲۴۴۵ شرکتکننده، شواهد با قطعیت بسیار پائین) را گزارش کنند. یافتههای یک مطالعه کوهورت تکی که عوارض جانبی را در مسافران بینالمللی کوتاه‐مدت گزارش کرد، با این یافته سازگار بود، اما یک RCT تکی مربوط به پرسنل نظامی، تفاوتی را بین گروهها در فراوانی رویاهای غیر‐طبیعی یا بیخوابی نشان نداد.
مصرفکنندگان مفلوکوئین کمتر احتمال داشت که ابتلا به دیسپپسی (dyspepsia) (RR: ۰,۲۶؛ ۹۵% CI؛ ۰.۰۹ تا ۰.۷۴؛ ۵ مطالعه کوهورت، ۵۱۰۴ شرکتکننده، شواهد با قطعیت پائین)، حساسیت به نور (RR: ۰,۰۸؛ ۹۵% CI؛ ۰.۰۵ تا ۱۱.۰؛ ۲ مطالعه کوهورت؛ ۱۸۷۵ شرکتکننده؛ شواهد با قطعیت بسیار پائین)، استفراغ (RR: ۱۸,۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۱۲ تا ۰.۲۷؛ ۴ مطالعه کوهورت، ۵۰۷۱ شرکتکننده، شواهدبا قطعیت بسیار پائین)، و عفونت واژینال (RR: ۰,۱۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۰۶ تا ۰.۱۶؛ ۱ مطالعه کوهورت؛ ۱۷۶۱ شرکتکننده؛ شواهدبا قطعیت بسیار پائین) را گزارش کنند.
بر اساس شواهد موجود، بهترین پیشبینی ما در مورد تاثیر مطلق مفلوکوئین در مقایسه با داکسیسیکلین: ۲% در مقابل ۲% برای قطع مصرف دارو، ۱۲% در مقابل ۳% برای بیخوابی، ۳۱% در مقابل ۳% برای رویاهای غیر‐طبیعی، ۱۸% در مقابل ۱% برای اضطراب، ۱۱% در مقابل ۱% برای افسردگی، ۴% در مقابل ۱۴% برای دیسپپسی، ۲% در مقابل ۱۹% برای حساسیت به نور، ۱% در مقابل ۵% برای استفراغ، و ۲% در مقابل ۱۶% برای عفونت واژینال بود.
آنالیزهای بیشتر، از جمله مقایسه مفلوکوئین با کلروکین، هیچ اطلاعات جدیدی را اضافه نکرد. تجزیهوتحلیل زیر‐گروه بر اساس طراحی مطالعه، مدت زمان سفر، و شرکتکنندگان نظامی در مقابل غیر‐نظامی، هیچ یافته قطعی را ارائه نداد.
خطر مطلق ابتلا به مالاریا در طول سفر کوتاه‐مدت با توجه به هر سه عامل موثر ضد‐مالاریا (مفلوکوئین، داکسیسیکلین و آتوواکوئون‐پروگوانیل)، پائین به نظر میرسد.
انتخاب عامل ضد‐مالاریا بستگی به این دارد که مسافران به صورت مجزا، اهمیت عوارض جانبی خاص، بار (burden) مصرف قرص، و هزینهها را چگونه ارزیابی کنند. برخی از مسافران، مصرف مفلوکوئین را به صورت رژیم یکبار در هفته ترجیح میدهند، اما با توجه به افزایش فراوانی رویاهای غیر‐طبیعی، اضطراب، بیخوابی، و خلقوخوی افسرده، باید در مصرف آن تعادل ایجاد شود.
کارآزماییهایی را خلاصه کردیم که اثربخشی و بیخطری (safety) مصرف مفلوکوئین را در پیشگیری از ابتلا به مالاریا در مسافران مناطقی که این بیماری به صورت گسترده در آنجا وجود دارد، بررسی کردند. برای یافتن مطالعات مرتبط با این موضوع، تا ۲۲ جون ۲۰۱۷ جستوجو کرده و ۲۰ کارآزمایی تصادفیسازی شده را شامل ۱۱,۴۷۰ شرکتکننده، ۳۵ مطالعه کوهورت (۱۹۸,۴۹۳ شرکتکننده) و چهار آنالیز بزرگ گذشتهنگر را از پروندههای سلامت (۸۰۰,۶۵۲ شرکتکننده) وارد کردیم.
چه نگرانیهایی در مورد مصرف مفلوکوئین وجود دارد و جایگزینهای آن چه هستند؟
مفلوکوئین اغلب برای پیشگیری از ابتلا به مالاریا هنگام سفر به مناطقی که بیماری به صورت گسترده در آنجا وجود دارد، تجویز میشود. با این حال، بیخطری مصرف آن بحثبرانگیز است، بهویژه هنگامی که برای پرسنل نظامی در شرایط استرسزا تجویز میشود، و گزارشهایی از افسردگی و خودکشی نیز وجود داشته باشد.
تنها داروهای جایگزین که معمولا استفاده میشوند، عبارتند از داکسیسیکلین (که میتواند باعث مشکلات پوستی و سوءهاضمه شود) و آتوواکوئون‐پروگوانیل (atovaquone‐proguanil) (که اغلب گرانتر است).
آنچه این تحقیق به ما میگوید
بهنظر میرسد مفلوکوئین داروی بسیار موثری برای کاهش خطر ابتلا به مالاریا باشد (شواهد با قطعیت پائین)، با این حال، شواهد از مسافران بینالمللی کوتاه‐مدت بهدست نیامد.
مفلوکوئین نسبت به آتوواکوئون‐پروگوانیل (شواهد با قطعیت پائین) یا داکسیسیکلین (شواهد با قطعیت بسیار پائین) عوارض جانبی جدی بیشتری را نشان نداده است.
افرادی که مفلوکوئین مصرف میکنند، بیشتر از افراد مصرفکننده آتوواکوئون‐پروگوانیل احتمال دارد که مصرف دارو را به علت ابتلا به عوارض جانبی قطع کنند (شواهد با قطعیت بالا)، اما ممکن است با افرادی که داکسیسیکلین دریافت میکنند، به یک اندازه باشد (شواهد با قطعیت پائین).
افرادی که مفلوکوئین مصرف میکنند، ابتلای بیشتری را به رویاهای ناخوشایند، بیخوابی، اضطراب و افسردگی نسبت به افراد دریافتکننده آتوواکوئون‐پروگوانیل (شواهد با اطمینان متوسط) یا داکسیسایکلین (شواهد با اطمینان بسیار پائین) در طول سفر گزارش میکنند. مصرفکنندگان داکسیسیکلین احتمالا بیشتر دچار دیسپپسی، حساسیت به نور، استفراغ، و عفونت قارچی واژینال میشوند (شواهدبا قطعیت بسیار پائین) را گزارش کنند.
بررسی اینکه:
۱. درمان با ترکیبی از چند آنتیسایکوتیک برای مدیریت اسکیزوفرنی موثر است یا خیر؛ و
۲. درمان با ترکیبی از چند آنتیسایکوتیک برای همان بیماری بیخطر است یا خیر.
شصتودو مطالعه به این مرور وارد شدند، که در ۳۱ مطالعه، تک‐درمانی با کلوزاپین (clozapine) با ترکیب کلوزاپین مقایسه شد. خطر سوگیری را در مطالعات وارد شده در سطح متوسط تا بالا در نظرگرفتیم. اکثر کارآزماییها، پنهانسازی تخصیص، روش تصادفیسازی و کورسازی (blinding) مبهمی داشتند، و از سوگیری گزارشدهی انتخابی نیز مبرا نبودند.
شواهد محدودی وجود دارد که درمان ترکیبی ممکن است در کاهش خطر عدم پاسخ بالینی به درمان بهتر از تک‐درمانی باشد (RR: ۰,۷۳؛ ۹۵% CI؛ ۰.۶۴ تا ۰.۸۳؛ ۲۳۹۸ شرکتکننده؛ ۲۹ مطالعه؛ شواهد با کیفیت بسیار پائین )، آنالیزهای زیر‐گروه نشان میدهند که نتایج مثبت به خاطر مطالعات کلوزاپین در هر دو گروه تک‐درمانی و درمان ترکیبی (RR: ۰,۶۶؛ ۹۵% CI؛ ۰.۵۳ تا ۰.۸۳؛ ۱۱۲۷ شرکتکننده؛ ۱۷ مطالعه) و داروهای تیپیکال در دو گروه (RR: ۰.۶۴؛ ۹۵% CI؛ ۰.۴۹ تا ۰.۸۴؛ ۵۹۷ شرکتکننده؛ ۵ مطالعه) است. زیر‐گروه تحت درمان با آنتیسایکوتیکهای آتیپیکال در هر دو گروه تفاوت معنیداری را بین دو مداخله نشان نداد (RR: ۰.۹۵؛ ۹۵% CI؛ ۰.۸۳ تا ۱.۰۹؛ ۶۷۴ شرکتکننده؛ ۷ مطالعه). سه مطالعه دادههای مربوط به عود را ارائه دادند، اطلاعات تجمعی نشاندهنده ناهمگونی شدید (I² = ۸۲%) بود و بنابراین نتایج قابل تجمیع نبودند. دو مطالعه تفاوتی را بین مداخلات نشان ندادند و یک مطالعه نشان داد که ترکیب آنتیسایکوتیکها ممکن است خطر عود را کاهش دهد. ترکیبی از آنتیسایکوتیکها در مقایسه با تک‐درمانی در کاهش تعدادی از شرکتکنندگان که در اوایل مطالعه درمان را قطع میکنند بهتر یا بدتر عمل نمیکنند (RR: ۰.۹۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۷۶ تا ۱.۰۷؛ ۳۱۳۷ شرکتکننده؛ ۴۳ مطالعه، شواهد با کیفیت پائین ). تفاوتی در میزان بستری در بیمارستان میان گروههای درمانی دیده نشد (RR: ۰,۹۶؛ ۹۵% CI؛ ۰.۳۶ تا ۲.۵۵؛ ۲۰۲ شرکتکننده؛ ۳ مطالعه شواهد با کیفیت بسیار پائین ). شواهدی را برای تفاوت بین گروههای درمانی در عوارض جانبی جدی و کسانی که نیاز به قطع دارو دارند، پیدا نکردیم (RR: ۱,۰۵؛ ۹۵% CI؛ ۰.۶۵ تا ۱.۶۹؛ ۲۳۹۸ شرکتکننده؛ ۳۰ مطالعه، کیفیت شواهد بسیار پائین). در مورد تغییرات مهم بالینی در کیفیت زندگی شواهدی وجود ندارد، فقط چهار مطالعه میانگین نمره پایانی یا تغییر دادههای مربوط به این پیامد را در سه مقیاس مختلف نشان دادند، که هیچکدام از آنها تفاوتی را بین گروههای درمان نشان ندادند.
پیشینه
داروهای آنتیسایکوتیک در دهه ۱۹۵۰ برای کاهش یا تسکین نشانههای اسکیزوفرنی، از جمله حالتهای سایکوتیک شنیدن صداها، توهمهای بینایی و افکار عجیب و غریب مانند پارانویا (احساس جدا شدن یا طعمه قرار داده شدن توسط دیگران) معرفی شدند. درمانهای دارویی برای بیماریهای روانی به استقرار روند مراقبت در سطح جامعه کمک میکنند، زیرا بیماران میتوانند داروهای خود را در منازل خود یا با ویزیتهای مرتب در بیمارستان دریافتکنند. اما این امر منجر به مسائل جدیدی نظیر اثربخشی داروهای مختلف (بهتنهایی یا ترکیبی) و پیروی از درمان (تمایل استفادهکنندگان از خدمات به مصرف داروهای خود بدون نظارت) نیز شد.
طیف داروهای آنتیسایکوتیک موجود گسترده بوده و اثربخشی آنها نیز از فردی به فرد دیگر میتواند متفاوت باشد. علاوه بر این، همه بیماران بهطور کامل به یک آنتیسایکوتیک پاسخ نمیدهند، و در این موارد، اغلب ترکیبی از آنتیسایکوتیکها تجویز میشوند. شواهد در مورد مزایای استفاده از یک یا ترکیبی از چند آنتیسایکوتیک اغلب مشخص نیست. همچنین پروفایلهای متفاوتی از آنتیسایکوتیکهای تیپیکال (نسل اول) و آتیپیکال (نسل دوم) وجود دارد که به یک آرایه گیج کننده از اصطلاحات و معضلات دامن میزند که بهترین دارو برای استفاده کنندگان از خدمات چه میتواند باشد.
جستوجوها
این مرور به بررسی تاثیرات ترکیبهای مختلف آنتیسایکوتیکها در مقایسه با درمان تک‐دارویی با آنها در درمان افراد مبتلا به اسکیزوفرنی میپردازد. جستوجوها برای یافتن کارآزماییهای تصادفیسازی و کنترل شده توسط متخصص اطلاعات گروه کاکرین در اسکیزوفرنی در سالهای ۲۰۱۰، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۶ انجام شد. شصتودو کارآزمایی، دادههای قابل استفادهای را گزارش کردند، که در این مرور وارد میشوند.
نتایج اصلی
مرور شواهد موجود نشان داد که ترکیب داروهای آنتیسایکوتیک در مقایسه با مصرف یک آنتیسایکوتیک در درمان نشانههای اسکیزوفرنی موثرتر است. به ویژه آنکه، درمانهای ترکیبی که شامل کلوزاپین (clozapine) و آنتیسایکوتیکهای تیپیکال بودند، در هر دو گروه اثربخشی خود را نشان دادند. مطالعات اندکی مساله مهم نرخ عود بیماری را گزارش کردند (افراد استفاده از خدمات که دوباره بیمار میشوند)، اما این به آن دلیل بود که بیشتر مطالعات کوتاه‐مدت بودند (درحالیکه اسکیزوفرنی یک مشکل دراز‐مدت سلامت است که نیاز به مطالعات طولانیمدت دارد). تفاوت واقعی بین ترکیب داروهای آنتیسایکوتیک و درمان تک‐دارویی با آنها، برای پیشگیری از عود وجود نداشت و تعداد تقریبا مساوی از افراد در هر دو گروه درمانشان را قطع کردند. همچنین تفاوتی بین درمان ترکیبی و تک‐دارویی از نظر بستری در بیمارستان یا وقوع عوارض جانبی جدی وجود نداشت. تعداد افرادی که ابتدای کار مطالعه را ترک کردند نیز مشابه بود. دادههای معنیدار از نظر بالینی برای کیفیت زندگی گزارش نشدند.
نتیجهگیریها
این نتایج نشان میدهند که درمان ترکیبی ممکن است مزایایی داشته باشد، به همین دلیل بیشتر افرادی که ترکیبی از آنتیسایکوتیکها را دریافت میکنند، بهبود نشانهها را نشان میدهند. برای دیگر پیامدهای مهم مانند عود، بستری شدن، عوارض جانبی، قطع درمان یا ترک آن در اوایل مطالعه، هیچ تفاوت واضحی بین دو روش درمانی مشاهده نشد. با این حال، این نتایج بر اساس شواهدی با کیفیت بسیار پائین یا پائین به دست آمده و پیش از نتیجهگیریهای قطعی، انجام تحقیقات بیشتری برای ارائه شواهدی با کیفیت بالا لازم است.
این خلاصه به زبان ساده، از یک خلاصه اصلی نوشته شده توسط بنجامین گری (Benjamin Gray)، Service User و Service User Expert؛ Rethink Mental Illness اقتباس شده است. پست الکترونیک: ben.gray@rethink.org.
هدف اولیه، تعیین اثرات بالینی ویتامین E در افراد مبتلا به اسکیزوفرنی یا دیگر بیماریهای روانی مزمن بود که مبتلا به TD ناشی از مصرف داروهای آنتیسایکوتیک شده بودند.
اهداف ثانویه عبارت بودند از:
۱. بررسی اینکه تاثیر ویتامین E با افزایش طول دوره پیگیری حفظ شد یا خیر؛ ۲. آزمایش این فرضیه که استفاده از ویتامین E برای بیماران مبتلا به TD زودرس (کمتر از پنج سال) موثر است یا خیر
سوال مطالعه مروری
آیا تجویز ویتامین E برای درمان عارضه جانبی ناخوشایند ناشی از مصرف آنتیسایکوتیکها ‐ تاردیو دیسکینزی (tardive dyskinesia; TD) ‐ در افراد مبتلا به اسکیزوفرنی یا دیگر بیماریهای روانی مشابه، مفید است؟
پیشینه
افراد مبتلا به اسکیزوفرنی اغلب صداهایی را میشنوند و چیزهایی را میبینند (توهم (hallucination)) که وجود ندارند و باورهای عجیبوغریب (هذیان (delusion)) دارند. این نشانهها معمولا با داروهای آنتیسایکوتیک درمان میشوند. با این حال، داروهای مذکور میتوانند عوارض جانبی ناتوانکنندهای (debilitating) داشته باشند. تاردیو دیسکینزی یک اختلال حرکتی غیر‐ارادی است که باعث بروز انقباضات غیر‐ارادی و شدید (convulse)، اسپاسم و شکلک (grimace) در عضلات صورت، دهان، زبان و فک میشود. این وضعیت به دلیل مصرف طولانی‐مدت یا دوز بالای داروهای آنتیسایکوتیک ایجاد میشود، درمان آن مشکل بوده و حتی میتواند علاجناپذیر باشد. ویتامین E به عنوان یک درمان برای آن پیشنهاد شده، اما تاکنون فواید استفاده از آن برای این منظور اندک به نظر میرسد.
ویژگیهای مطالعه
در جولای ۲۰۱۵ و اپریل ۲۰۱۷، با استفاده از پایگاه ثبت کارآزماییهای گروه اسکیزوفرنی در کاکرین به دنبال کارآزماییها جستوجو کردیم. این مرور شامل ۱۳ کارآزمایی تصادفیسازی شده با روش گزارشدهی ضعیف بود که به بررسی اثرات تجویز ویتامین E در افراد مبتلا به اسکیزوفرنی یا دیگر بیماریهای روانی مزمن پرداختند که به دلیل مصرف داروهای آنتیسایکوتیک دچار TD شدند. کارآزماییها در کل ۴۷۸ شرکتکننده را که برای مدت طولانی بیمار بودهاند، تصادفیسازی کردند.
نتایج کلیدی
ویتامین E ممکن است از افراد در برابر ابتلا به تاردیو دیسکینزی محافظت کند. با این حال، هیچ شواهد روشنی وجود ندارد که نشان دهد ویتامین E این شرایط مشکلساز و ناامید کننده را بهبود میبخشد.
کیفیت شواهد
شواهد موجود ضعیف، محدود و اندک هستند، به همین دلیل قادر به نتیجهگیری در مورد استفاده از ویتامین E برای تاردیو دیسکینزی ناشی از داروهای آنتیسایکوتیک نیستیم. انجام کارآزماییهای بالینی با طراحی مناسب و خوب و با حضور تعداد زیادی شرکتکننده برای بررسی اثرات ویتامین E در دورههای طولانی‐مدت مورد نیاز هستند تا تعیین شود این ویتامین گزینه درمانی موثری برای تاردیو دیسکینزی است یا خیر.
این خلاصه به زبان ساده توسط نویسندگان مرور از خلاصهای گرفته شده که ابتدا بهوسیله «بن گری» (Ben Gray) ‐ محقق ارشد بنیاد McPin؛ (http://mcpin.org) ‐ نوشته شده است.
برای تجزیهوتحلیل اثرات اصلی، پنج مطالعه معیارهای ورود به مطالعه را داشتند: یک RCT با ۱۳۶ شرکتکننده و چهار مطالعه غیر‐تصادفیسازی شده با ۶۱۲ شرکتکننده. ما ۱۸ مطالعه غیر‐تصادفیسازی شده را که در معرض خطر قطعی سوگیری قرار داشتند، حذف کردیم، زیرا هیچ کدام از آنها به دنبال کنترل مخدوش کننده نبودند.
ما نمیدانیم که ریباویرین مرگومیر را کاهش میدهد یا خیر (RR: ۱,۱۳؛ ۹۵% فاصله اطمینان (CI): ۰.۲۹ تا ۴.۳۲؛ ۱ کارآزمایی؛ ۱۳۶ شرکتکننده؛ شواهد با قطعیت بسیار پائین ؛ ۳ مطالعه غیر‐تصادفیسازی شده؛ RR: ۰,۷۲؛ ۹۵% CI؛ ۰.۴۱ تا ۱.۲۸؛ ۵۴۹ شرکتکننده؛ شواهد با قطعیت بسیار پائین). ما نمیدانیم که ریباویرین طول مدت بستری را در بیمارستان کاهش میدهد یا خیر (تفاوت میانگین (MD): ۰.۷۰ روز؛ ۹۵% CI؛ ۰.۳۹‐ تا ۱.۷۹؛ ۱ کارآزمایی؛ ۱۳۶ شرکتکننده؛ و ۱ مطالعه غیر‐تصادفیسازی شده؛ (MD: ۰.۸۰‐؛ ۹۵% CI؛ ۲.۷۰‐ تا ۱.۱۰؛ ۵۰ شرکتکننده؛ شواهد با قطعیت بسیار پائین). ما نمیدانیم که ریباویرین خطر نیاز بیماران را به دریافت ترانسفیوژن پلاکتها کاهش میدهد یا خیر (۱ RCT: RR: ۱.۲۳؛ ۹۵% CI؛ ۰.۷۷ تا ۱.۹۶؛ ۱۳۶ شرکتکننده؛ شواهد با قطعیت بسیار پائین). از آنجایی که دادههای مربوط به عوارض جانبی ناکافی هستند (از جمله آنمی همولیتیک و نیاز به قطع درمان)، نمیدانیم که ریباویرین این خطر را در افراد مبتلا به CCHF افزایش میدهد یا خیر.
ما نمیدانیم که افزودن ریباویرین به مراقبتهای حمایتی اولیه، پیامدها را بهبود میبخشد یا خیر. یک مطالعه غیر‐تصادفیسازی شده، مرگومیر را در افراد دریافت کننده ریباویرین و مراقبتهای حمایتی را طی چهار روز یا کمتر بعد از شروع نشانهها در مقایسه با چهار روز پس از شروع نشانه ارزیابی کرد: میزان مرگومیر در گروه دریافت کننده مراقبتهای حمایتی اولیه و ریباویرین پائینتر بود، اما تمایز اثرات ریباویرین و مراقبتهای پزشکی حمایتی اولیه به تنهایی از هم ممکن نبود.
در تجزیهوتحلیل فرعی، ۱۸ مطالعه افراد دریافت کننده ریباویرین را با افرادی که ریباویرین دریافت نکردند، مقایسه کردند. همه مطالعات در معرض خطر قطعی سوگیری ناشی از مخدوش شدن قرار داشتند، که در برآوردهای نقطهای مرگومیر به نفع ریباویرین منعکس شد.
هدف این مطالعه مروری چیست؟
هدف از این مرور کاکرین این است که بدانیم ریباویرین درمان مؤثری برای تب خونریزی دهنده کریمه کنگو است یا خیر. محققان کاکرین تمام مطالعات مربوط به پاسخ این سوال را گردآوری و تجزیهوتحلیل کردند. ما ۲۳ مطالعه را یافتیم. برای این مرور پنج مطالعه را وارد کردیم که به پاسخ این سوال کمک کردند. ما ۱۸ مطالعه دیگر را برای کمک به توصیف محدودیتهای این شواهد تجزیهوتحلیل کردیم.
پیامهای کلیدی
شواهد قابل قبول کافی برای نشان دادن اینکه ریباویرین در درمان تب خونریزی دهنده کریمه کنگو موثر است یا خیر، وجود ندارد. انجام یک کارآزمایی بالینی و تصادفیسازی شده میتواند به این سوال پاسخ دهد.
چه موضوعی در این مرور بررسی شد؟
تب خونریزی دهنده کریمه کنگو (Crimean Congo haemorrhagic fever; CCHF) عفونتی است که توسط گزش کنه منتشر میشود. این بیماری در ۱۵ سال گذشته، بویژه در ترکیه و بخشهای از اروپای شرقی، شایعتر شده است. CCHF میتواند تهدید کننده زندگی باشد. مهمترین راه مراقبت از افرادی که بهطور جدی مبتلا به CCHF هستند، مراقبت نزدیک از آنها در بیمارستان و تجویز هرگونه مایع و فرآوردههای خونی برای آنها است که ممکن است به آن نیاز داشته باشند.
ریباویرین (ribavirin) یک داروی ضد‐ویروسی است که برخی از پزشکان برای درمان CCHF از آن استفاده میکنند. این دارو بهطور گستردهای در دسترس است و معمولا به صورت خوراکی مصرف میشود. بحث بر سر این است که ریباویرین برای درمان CCHF مورد نیاز است یا خیر؛ برخی معتقدند که این درمان مؤثر است، یا اگر سریعا مصرف شود به درمان کمک میکند، در حالی که برخی میگویند از لحاظ خطر مرگ، مدت زمان لازم برای بستری در بیمارستان، و میزان آسیب ناشی از خود دارو تاثیری ندارد.
بهطور کلی، طراحیهای مطالعه به غیر از مصرف ریباویرین عوامل دیگری را در نظر نگرفتند که بتواند منجر به پیامدهای بهتری در گروه مداخله شوند، از جمله اینکه بیمار در زمان تشخیص چقدر بدحال بوده، یا مراقبتهای پزشکی حمایتی خوب چه زمانی آغاز شدند. این مساله، باعث ایجاد مشکل در ارتباط ریباویرین و مرگومیر کمتر شد.
ما پنج مطالعه را یافتیم که فاکتورهای مهمی را در نظر گرفتند که میتوانست خطر مرگ را با توجه به این که بیمار ریباویرین دریافت میکند یا خیر، مخدوش کند. این موارد مخدوشکننده عبارت بودند از شدت بد‐حالی بیماران شرکتکننده در مطالعه، دریافت مراقبتهای دیگر، و اینکه چه مدت پس از بیمار شدن، مراقبتهای پزشکی دریافت کردند. همه مطالعات وارد شده در ترکیه و ایران انجام شدند، و افراد مبتلا به CCHF را که ریباویرین و مراقبتهای حمایتی را دریافت کردند با افرادی مقایسه کردند که مراقبتهای حمایتی را به تنهایی گرفتند. پنج پیامد متفاوت مربوط به استفاده از ریباویرین را در CCHF مورد بررسی قرار دادیم، و دریافتیم که شواهد قابل قبول کافی برای تعیین اینکه ریباویرین موثر است یا خیر، وجود ندارد.
این مطالعه مروری تا چه تاریخی بهروز شده است؟
نویسندگان مرور به دنبال مطالعاتی بودند که تا ۱۶ اکتبر ۲۰۱۷ منتشر شدند.
۱. خلاصه کردن شواهد به دست آمده از مرورهای سیستماتیک درباره تغذیه تکمیلی برای جمعیتهای دچار ناامنی غذایی، آسیبپذیری و سوءتغذیه، شامل کودکان زیر پنج سال، کودکان سنین مدرسه، زنان باردار و شیرده، افراد مبتلا به ایدز یا توبرکلوز (یا هر دو) و جمعیتهای سالخورده.
۲. توصیف و بررسی تاثیرات تغذیه تکمیلی ارائه شده به افراد در این گروهها و توصیف طیف گسترهای از پیامدها بین مرورها و طیف گسترهای از تاثیرات در گروههای مختلف.
این بررسی اجمالی هشت مرور سیستماتیک را در برمیگرفت (آخرین تاریخهای جستوجو بین می ۲۰۰۶ و فوریه ۲۰۱۶ بود). هفت مورد از نوع مرورهای کاکرین بودند که به ارزیابی مداخلات در زنان باردار؛ کودکان (از بدو تولد تا پنج سال) از LMIC؛ نوزادان و خردسالان (سه ماهه تا پنج ساله) محروم؛ کودکان مبتلا به سوءتغذیه حاد متوسط (MAM)؛ کودکان مدرسهای محروم؛ بزرگسالان و کودکان HIV مثبت یا مبتلا به توبرکلوز فعال (با یا بدون HIV) پرداخته بودند. یک مرور از نوع مرور سیستماتیک غیر‐کاکرین بود که روی سالخوردگان مبتلا به بیماری آلزایمر انجام شده بود. این مرورها شامل ۹۵ کارآزمایی مرتبط با این بررسی اجمالی بودند به طوری که اکثر شرکتکنندگان (۷۴%) از LMIC بودند.
تعداد شرکتکنندگان وارد شده به مرور بین ۹۱ و ۷۹۴۰ بزرگسال و ۲۷۱ و بیش از ۱۲,۵۹۵ کودک متغیر بود. کارآزماییها طیف گستردهای از مداخلات تغذیهای را وارد کردند که از نظر طول دوره مداخله، فراوانی و الگو متنوع بودند، ریزمغذیها اغلب به عنوان مداخلات همراه گزارش شده بودند. دوره پیگیری از شش هفته تا دو سال متغیر بود؛ سه کارآزمایی به بررسی پیامدها در گروه سنی چهار تا ۱۷ سال پرداخته بودند. تمامی مرورها دارای کیفیت بالا بودند (نمره AMSTAR: بین هشت و ۱۱). نرخهای قطعیت درجهبندی توصیه، ارزیابی، توسعه و ارزشیابی (GRADE) برای مقایسههای مجرد از بسیار پائین تا متوسط متغیر بودند، از آنجایی که شواهد اغلب مربوط به مقایسه فقط یک یا دو کارآزمایی کوچک بود، بسیاری از تجزیهوتحلیلها ضعیف بودند (از نظر تشخیص تفاوتهای کوچک اما مهم، بسیار کوچک بودند). طبقات مهم پیامدی گزارش شده در میان مرورها عبارت بودند از مرگومیر، انتروپومتری (anthropometry) (بزرگسالان و کودکان) و سایر مارکرهای وضعیت تغذیهای، پیامدهای مرتبط با بیماری، پیامدهای مربوط به تکامل عصبیشناختی و روانیاجتماعی و حوادث جانبی.
دادههای مربوط به مورتالیتی در متاآنالیزها در تمامی جمعیتها (کودکان مبتلا به MAM، در کودکان مبتلا به HIV و در بزرگسالان مبتلا به توبرکلوز)، به استثنای انرژی متعادل شده و مکملیاری با پروتئین در دوران بارداری که ممکن بود خطر مردهزایی را کاهش داده باشند، محدود و ضعیف بودند (خطر نسبی (RR): ۰,۶۰؛ ۹۵% فاصله اطمینان (CI): ۰.۳۹ تا ۰.۹۴؛ ۵ کارآزمایی؛ ۳۴۰۸ زن). همچنین مکملیاری در دوران بارداری، وزن نوزاد را در زمان تولد بهبود داده (تفاوت میانگین (MD): ۴۰.۹۶ گرم؛ ۹۵% CI؛ ۴.۶۶ تا ۷۷.۲۶؛ ۱۱ کارآزمایی؛ ۵۳۸۵ شرکتکننده) و خطر تولد نوزادان کوچک برای سن بارداری را کاهش داده بود (RR: ۰.۷۹؛ ۹۵% CI؛ ۰.۶۹ تا ۰.۹۰؛ ۷ کارآزمایی؛ ۴۴۰۸ شرکتکننده). این تاثیرات در یک تا دو کارآزمایی که پیامدهای طولانیمدتتری را گزارش کرده بودند، در قالب مزایای طولانیمدت قابل نمایش برای کودکان از نظر رشد و تکامل عصبیشناختی ارائه نشده بود. در یک مطالعه (۵۰۵ شرکتکننده)، مکملیاری با پروتئین بالا با افزایش خطر تولد نوزادان کوچک برای سن بارداری رابطه داشت.
تاثیرات مداخله روی رشد در کودکان در هم آمیخته بودند. در کودکان زیر پنج سال از LMIC، یک مرور دریافته بود که تغذیه تکمیلی دارای تاثیری اندک یا عدم تاثیر بر رشد کودکان بوده؛ با وجود این، یک مرور جدیدتر در جمعیت مشابه دریافته بود که آنهایی که مکملیاری غذایی دریافت کرده بودند نسبت به افرادی که دریافت نکرده بودند، به طور میانگین به اندازه ۰,۱۲ کیلوگرم بیشتر وزن گرفته بودند (MD: ۰.۱۲ کیلوگرم؛ ۹۵% CI؛ ۰.۰۵ تا ۰.۱۸؛ ۹ کارآزمایی؛ ۱۰۵۷ شرکتکننده) و به اندازه ۰.۲۷ سانتیمتر بیشتر به قد آنها اضافه شده بود (MD: ۰.۲۷ سانتیمتر؛ ۹۵% CI؛ ۰.۰۷ تا ۰.۴۸؛ ۹ کارآزمایی؛ ۱۴۶۳ شرکتکننده). غذای مکمل به طور کلی برای خردسالان (کمتر از دو سال) و افرادی که فقیرتر بودند یا کمتر از تغذیه مکفی بهرهمند بودند، تاثیربخشتر بود. در کودکان مبتلا به MAM، تدارک غذای فرموله شده مختص وزن، نمره Z وزن برای قد و سایر پیامدهای کلیدی دیگر از جمله نرخ ریکاوری (تا ۲۹%) و همچنین تعداد شرکتکنندگان خارج شده از مطالعه را کاهش داده بود (تا ۷۰%)، در LMIC، به نظر میرسد که وعدههای غذایی در مدرسه مزایای کوچکی برای کودکان به همراه داشته باشد. این مزایا عبارتند از نمرات Z وزن، به ویژه در کودکان کشورهایی با سطح درآمد پائینتر، نمرات Z قد، تستهای هوش عقلی یا شناختی (cognition or intelligence quotient)، و علوم ریاضی و عملکرد تلفظ.
تغذیه تکمیلی در مقایسه با مشاوره تغذیهای به تنهایی در بزرگسالان مبتلا به HIV مثبت، انرژی و دریافت پروتئین روزانه را افزایش میدهد. مکملیاری منجر به بهبود اولیه در وزنگیری یا شاخص توده بدنی شده اما به نظر نمیرسید که با مزیت طولانیمدتی همراه باشد.
در بزرگسالان مبتلا به توبرکلوز، یک کارآزمایی کوچک مزیت قابل توجهی را به نفع تکمیل درمان و نرخ تبدیل خلط (sputum conversion rate) به دست آورده بود. همچنین مزایای قابل توجه اما نسبتا کمی از نظر وزنگیری (تا ۲,۶۰ کیلوگرم) در طول توبرکلوز فعال وجود داشت.
مطالعهای که در مرور بیماری آلزایمر وارد شده، دریافته بود که سه ماه مصرف روزانه مکملهای تغذیهای خوراکی، پیامدهای تغذیهای را در گروه مداخله بهبود داده بود.
شواهد کمی درباره کیفیت زندگی افراد، پایبندی به درمان، مراجعه به کلینیک یا هزینه برنامههای تغذیه تکمیلی وجود داشت یا اصلا شواهدی در این باره وجود نداشت.
هدف از این مرور چه بود؟
خلاصه کردن تاثیر تغذیه تکمیلی (supplementary feeding) بر جمعیتهای دچار ناامنی غذایی، آسیبپذیری و سوءتغذیه. نویسندگان این بررسی اجمالی هشت مرور سیستماتیک را یافتند که به بررسی تغذیه تکمیلی در جمعیتهای متنوع پرداخته بودند.
پیامهای کلیدی
بین طیفی از جمعیتهای آسیبپذیر، برنامههای تغذیه تکمیلی برخی مواقع مزیت متوسطی را روی پیامدهای تغذیهای نشان میدهند. در تعداد کمی از مطالعاتی که به بررسی مرگومیر پرداخته بودند، تاثیرات کوچک بودند یا اصلا وجود نداشتند و پژوهشها عمدتا به بررسی تاثیرات کوتاه‐مدت پرداخته بودند.
در این مرور چه موضوعی بررسی شد؟
تغذیه تکمیلی به معنای تدارک غذای اضافی برای افراد یا خانوادهها، بیشتر و بالاتر از رژیم غذایی خانگی آنها بوده و در جمعیتهایی که دچار ناامنی غذایی (دسترسی محدود شده به غذای کافی و مغذی) و آسیبپذیر (شامل زنان و خردسالان؛ کودکان سنین مدرسه؛ افراد مبتلا به بیماریهایی چون توبرکلوز یا سل (tuberculosis)، ایدز و آلزایمر و سالخوردگان) هستند، برای بهبود سلامت و کیفیت زندگی آنها استفاده شده است.
نتایج اصلی این مرور چه هستند؟
شواهد ارائه شده در اینجا تا ژانویه ۲۰۱۷ بهروز است.. هشت مرور سیستماتیک را برای ورود به این خلاصه به دست آوردیم. این مرورها ۹۵ مطالعه (شامل حداکثر ۷۹۴۰ بزرگسال و بیش از ۱۲,۵۹۵ کودک در تعداد کمی مطالعه) را در برمیگرفتند. بیشتر مطالعات وارد شده به مرور از شش هفته تا دو سال به طول انجامیده بودند، فقط سه مطالعه افراد را برای دورههای زمانی طولانیتر (حداکثر تا ۱۷ سال) پیگیری کرده بودند. این مرورها، طیف گستردهای از انواع مختلف تغذیه تکمیلی ارائه شده به گروههای آسیبپذیر در طول دورههای مختلف زمانی و اغلب به صورت ترکیبی با ویتامینها یا مواد معدنی در برمیگرفتند.
در طول بارداری، دریافتیم که مکملهای انرژی و پروتئین که در تعادل بودند (یعنی تدارک مقادیر کافی از انرژی و ریزمغذیها، در این مورد پروتئین) ممکن بود نرخ مردهزایی (مرگومیر یا از دست دادن نوزاد پیش یا در طول زایمان) را کاهش داده، وزن نوزاد در بدو تولد را بهبود بخشیده و خطر تولد نوزاد کوچک برای سن بارداری (نوزادانی که کوچکتر از حد انتظار هستند) را کاهش داده باشند. هیچ گونه مزایای طولانیمدتی را برای کودکان از نظر رشد و تکامل شناختی (عقلی (intellectual)) مشاهده نکردیم (اگرچه مطالعات بسیار کمی تاثیرات طولانیمدت را گزارش کرده بودند). مکملها با پروتئین بالا (حاوی پروتئین در مقادیر بالا) با خطر و آسیب (افزایش خطر کوچک بودن نوزادان برای سن بارداری) رابطه داشتند.
دریافتیم که تاثیرات تغذیه تکمیلی روی رشد کودکان متنوع بود. در کودکان کمتر از پنج سال از کشورهای با سطح درآمد پائین و متوسط، تغذیه تکمیلی دارای تاثیر کوچکی روی رشد کودک بود. برخی مزایا را از نظر وزنگیری و افزایش قد، به ویژه در کودکان کمسنتر (کودکان کمتر از دو سال) و در افرادی که فقیرتر بوده یا کمتر از تغذیه مکفی بهرهمند بودند (یا هر دو) مشاهده کردیم. برخی مزایا در کودکان مبتلا به سوءتغذیه حاد متوسط از نظر وزنگیری، سایر فاکتورهای رشد و نرخ ریکاوری قابل مشاهده بودند. به نظر میرسید که وعدههای غذایی مدرسه منجر به بروز تعداد کمی مزایا در کودکان مدرسهای (شامل بهبود در وزن، قد، تستهای هوش و علوم ریاضی و عملکرد تلفظ) شده بود.
تغذیه تکمیلی، دریافت انرژی و پروتئین روزانه را در بزرگسال مبتلا به HIV مثبت افزایش داده و منجر به بهبود زودهنگام در وزنگیری یا شاخص توده بدنی (معیاری برای نشان دادن اینکه فردی دارای اضافه وزن یا کسر وزن است یا خیر)، یا هر دو شده، اما به نظر نمیرسید که مزایای طولانیمدتی به دنبال داشته باشد (اگرچه مطالعات کمی تاثیرات طولانیمدت را گزارش کرده بودند). در بزرگسالان مبتلا به توبرکلوز (بیماری عفونی ریوی جدی)، مزایای کوچکی را از نظر وزنگیری در طول ابتلا به توبرکلوز فعال مشاهده کردیم.
در بیماری آلزایمر (نوعی دمانس)، فراهم آوردن مکمل تغذیهای خوراکی روزانه برای سه ماه پیامدهای تغذیهای (از جمله وزن و دریافت انرژی) را بهبود داده بود.
شواهد اندکی درباره کیفیت زندگی افراد، پایبندی به درمان، مراجعه به کلینیک یا هزینههای برنامههای تغذیه تکمیلی وجود داشت یا اصلا شواهدی وجود نداشت.
کارآزماییهای دوسو‐کور، گروه موازی، کنترل شده با دارونما (placebo)، و تصادفیسازی شده از ممانتین در افراد مبتلا به دمانس.
ما دادههای بهدست آمده را از چهار حوزه بالینی با اتیولوژیها و شدتهای مختلف دمانس و برای AD همراه با بیقراری، ترکیب و تجزیهوتحلیل کردیم. تاثیر مدت زمان مطالعه، شدت و مصرف همزمان ChEIs را ارزیابی کردیم. در نتیجه، ما تجزیهوتحلیل را به دوز مجاز (۲۰ میلیگرم در روز یا ۲۸ میلیگرم آهستهرهش) و دادهها را به شش تا هفت ماه از دوره پیگیری محدود کردیم، و نتایج مربوط به AD خفیف و متوسط تا شدید را بهصورت جداگانه تجزیهوتحلیل کردیم.
نتایج مربوط به پیامدهای اثربخشی را به تفاوت در نقاط روی مقیاسهای خاص پیامد تبدیل کردیم.
در تمام انواع دمانس، دادهها از تقریبا ۱۰,۰۰۰ شرکتکننده در ۴۴ کارآزمایی وارد شده بهدست آمدند، که اکثر آنها در معرض خطر پائین یا نامشخص سوگیری (bias) قرار داشتند. برای تقریبا نیمی از مطالعات، دادههای مربوطه از منابع منتشرنشده بهدست آمد. اکثر کارآزماییها (۲۹ در ۷۸۸۵ شرکتکننده) در میان افراد مبتلا به AD انجام شدند.
۱. AD متوسط تا شدید (با یا بدون مصرف همزمان ChEIها). شواهدی با قطعیت بالا که از حدود ۱۴ مطالعه با حدود ۳۷۰۰ شرکتکننده بهدست آمد، بهطور مداوم منفعت بالینی اندکی را برای ممانتین در مقابل دارونما نشان میدهند: رتبهبندی بالینی کلی (clinical global rating; CGR): ۰,۲۱ نقطه در CIBIC+ (%۹۵ فاصله اطمینان (CI): ۰.۱۴ تا ۰.۳۰)؛ عملکرد شناختی (cognitive function; CF): ۳.۱۱ نقطه در SIB (Severe Impairment Battery)؛ (%۹۵ CI؛ ۲.۴۲ تا ۳.۹۲)؛ عملکرد بیمار در فعالیتهای روزمره زندگی (activities of daily living; ADL): ۱.۰۹ نقطه در ADL۱۹؛ (%۹۵ CI؛ ۰.۶۲ تا ۱.۶۴)؛ و رفتار و خلقوخو (behaviour and mood; BM): ۱.۸۴ نقطه در پرسشنامه عصبیروانی (Neuropsychiatric Inventory; NPI)؛ (%۹۵ CI؛ ۱.۰۵ تا ۲.۷۶). ممکن است هیچ تفاوتی در تعداد افرادی که ممانتین را ادامه ندادند، در مقایسه با دارونما، وجود نداشته باشد: خطر نسبی (RR): ۰.۹۳؛ (۹۵% CI؛ ۰.۸۳ تا ۱.۰۴) متناظر با ۱۳ بیمار کمتر به ازای هر ۱۰۰۰ مورد (%۹۵ CI؛ ۳۱ مورد کمتر تا ۷ مورد بیشتر). اگرچه شواهدی با قطعیت متوسط وجود دارد که نشان میدهد تعداد کمتری از افراد دریافتکننده ممانتین، دچار بیقراری بهعنوان یک عارضه جانبی میشوند: RR: ۰.۸۱؛ (۹۵% CI؛ ۰.۶۶ تا ۰.۹۹) (۲۵ بیمار کمتر به ازای هر ۱۰۰۰ نفر؛ ۹۵% CI؛ ۱ تا ۴۴ نفر کمتر)، شواهدی با قطعیت متوسط نیز، از سه مطالعه اضافی، وجود دارد که نشان میدهند ممانتین بهعنوان یک درمان برای بیقراری سودمند نیست (بهعنوان مثال پرسشنامه بیقراری کوهن منسفیلد (Cohen Mansfield Agitation Inventory; CMAI): منفعت بالینی: ۰,۵۰ نقطه در CMAI؛ ۹۵% CI؛ ۳.۷۱‐ تا ۴.۷۱).
وجود ChEI همزمان، با در نظر گرفتن استثنائات احتمالی پیامد BM (اثر بزرگتر در افراد دریافتکننده ChEIها) و پیامد CF (اثر کوچکتر)، تاثیری بر تفاوت بین ممانتین و دارونما ندارد.
۲. AD خفیف (آزمون کوتاه وضعیت ذهنی (Mini Mental State Examination; MMSE): ۲۰ تا ۲۳): عمدتا شواهدی با قطعیت متوسط مبتنی بر زیرگروههای post‐hoc از حداکثر چهار مطالعه با حدود ۶۰۰ شرکتکننده نشان میدهند که احتمالا هیچ تفاوتی بین ممانتین و دارونما برای CF وجود ندارد: ۰,۲۱ نقطه در ADAS‐Cog؛ (۹۵% CI؛ ۰.۹۵‐ تا ۱.۳۸)؛ عملکرد در ADL؛ ۰.۰۷‐ نقطه در ADL ۲۳؛ (۹۵% CI؛ ۱.۸۰‐ تا ۱.۶۶)؛ و BM؛ ۰.۲۹‐ نقطه در NPI (۹۵% CI؛ ۲.۱۶‐ تا ۱.۵۸). در شواهد مربوط به CGR قطعیت کمتری وجود دارد، و همچنین نشان میدهد که ممکن است هیچ تفاوتی وجود نداشته باشد: ۰.۰۹ نقطه در CIBIC+ (۹۵% CI؛ ۰.۱۲‐ تا ۰.۳۰). ممانتین (در مقایسه با دارونما) ممکن است تعداد افرادی را که درمان را به دلیل عوارض جانبی رها میکنند، افزایش دهد (RR: ۲.۱۲؛ ۹۵% CI؛ ۱.۰۳ تا ۴.۳۹).
۳. دمانس عروقی خفیف تا متوسط. شواهدی با قطعیت متوسط و پائین از دو مطالعه با حدود ۷۵۰ شرکتکننده نشان میدهند که احتمالا منفعت بالینی اندکی برای CF وجود دارد: ۲,۱۵ نقطه در ADAS‐Cog (۹۵% CI؛ ۱.۰۵ تا ۳.۲۵)؛ ممکن است منفعت بالینی اندکی برای BM وجود داشته باشد: ۰.۴۷ نقطه در رفتار آزاردهنده NOSGER (۹۵% CI؛ ۰.۰۷ تا ۰.۸۷)؛ احتمالا هیچ تفاوتی در CGR وجود ندارد: ۰.۰۳ نقطه در CIBIC+ (۹۵% CI؛ ۰.۲۸‐ تا ۰.۳۴)؛ و ممکن است هیچ تفاوتی در ADL: ۰.۱۱ نقطه در خردهمقیاس مراقبت از خود NOSGER II؛ (۹۵% CI؛ ۰.۳۵‐ تا ۰.۵۴) یا در تعداد افرادی که درمان را متوقف کردند: RR: ۱.۰۵؛ (۹۵% CI؛ ۰.۸۳ تا ۱.۳۴) وجود نداشته باشد.
در مورد انواع دیگر دمانس (بیماری پارکینسون و دمانس اجسام لویی (Lewy bodies) (که برای CGR ممکن است منفعت بالینی اندکی را نشان دهد؛ چهار مطالعه در ۳۱۹ نفر)؛ دمانس پیشانیگیجگاهی (frontotemporal) (دو مطالعه در ۱۳۳ نفر)؛ و دمانس کمپلکس مرتبط با AIDS (یک مطالعه در ۱۴۰ نفر))، شواهد اثربخشی محدود و عمدتا با قطعیت پائین یا بسیار پائین وجود دارد.
شواهدی با قطعیت بالا وجود دارد که هیچ تفاوتی را بین ممانتین و دارونما از نظر نسبت ابتلا به حداقل یک عارضه جانبی نشان نمیدهد: RR: ۱,۰۳؛ (۹۵% CI؛ ۱.۰۰ تا ۱.۰۶)؛ تفاوتی در RR بین اتیولوژیها یا شدتهای دمانس وجود ندارد. با ترکیب دادههای موجود از کلیه کارآزماییها، شواهدی با قطعیت متوسط وجود دارد که نشان میدهد ممانتین ۱.۶ بار بیشتر از دارونما احتمال دارد که منجر به سرگیجه شود (۶.۱% در مقابل ۳.۹%)، شواهدی با قطعیت پائین حاکی از افزایش ۱.۳ برابر خطر سردرد بود (۵.۵% در مقابل ۴.۳%)، اما شواهدی با قطعیت بالا حاکی از عدم تفاوت در تعداد زمین خوردنها بود.
ما تفاوتهای مهمی را از اثربخشی ممانتین در AD خفیف در مقایسه با اثربخشی آن در AD متوسط تا شدید یافتیم. منفعت بالینی اندکی از ممانتین در افراد مبتلا به AD متوسط تا شدید وجود دارد، که بدون در نظر گرفتن اینکه بیماران ChEI نیز مصرف میکنند یا خیر، رخ میدهد، اما هیچ منفعتی در افراد مبتلا به AD خفیف ندارد.
ناهمگونی بالینی در AD، این موضوع را که هر داروی واحد، اندازه اثر زیادی خواهد داشت، بعید نشان میدهد و این بدان معناست که درمان دارویی بهینه ممکن است داروهای متعددی را دربرگیرد، هرکدام دارای یک اندازه اثر هستند که ممکن است کمتر از حداقل تفاوت بالینی مهم باشد.
انجام یک کارآزمایی طولانیمدت مشخص درباره AD خفیف مورد نیاز است تا مشخص شود که شروع زودهنگام ممانتین در طولانیمدت، مفید و ایمن خواهد بود: در حال حاضر، علیرغم اینکه این یک اقدام بالینی معمول است، شواهد مخالف این گفته را نشان میدهند. انجام یک کارآزمایی طولانیمدت درباره AD متوسط تا شدید مورد نیاز است تا مشخص شود که این منفعت بیش از شش ماه ادامه خواهد داشت یا خیر.
سوال مطالعه مروری
ما شواهد مربوط به ممانتین را، که یکی از داروهای اصلی برای درمان افراد مبتلا به دمانس است، مرور کردیم. ما میخواستیم بدانیم که ممانتین میتواند روند دمانس را آهسته کند یا خیر و آیا انجام این کار هرگونه ضرری دارد یا خیر. ما همچنین میخواستیم بدانیم که افزودن ممانتین به سایر داروهای دمانس تاثیر بیشتری بر جای میگذارد یا خیر.
پیشینه
شایعترین نوع دمانس، بیماری آلزایمر (Alzheimer's disease; AD)، و به دنبال آن دمانس عروقی است. حدود یک یا دو مورد در هر ۱۰۰ نفر در سن ۶۵ سالگی مبتلا به AD میشوند، و این میزان در هر پنج سال، دو برابر میشود. دمانس شامل از دست دادن حافظه، مشکل در تفکر و اغلب تغییر در خلقوخو و رفتار بیمار است.
دو نوع اصلی درمان وجود دارد: داروهای مهار کننده استیل کولیناستراز (acetyl cholinesterase inhibitor; ChEI) و ممانتین. این داروها متفاوت از هم عمل میکنند و ما میخواستیم بدانیم که تجویز این دو نوع دارو با هم بهتر از مصرف داروهای ChEI به تنهایی است یا خیر.
ویژگیهای مطالعه
ما به جستوجوی مطالعات مرتبط بسیاری بودیم تا بتوانیم بفهمیم که طراحی قابل قبولی دارند (کارآزماییهای تصادفیسازی و کنترل شده) و ممانتین را با دارونما (placebo) برای هر نوع دمانس مقایسه کردند. ما ۴۴ مطالعه را شامل حدود ۱۰,۰۰۰ نفر یافتیم. بیشتر مطالعات (۲۹ در ۷۸۸۵ نفر) در افراد مبتلا به AD انجام شدند. بیشتر مطالعات بهخوبی انجام شدند، اما برخی از آنها بهخوبی گزارش نشدند و ما از شرکتهای دارویی اطلاعات اضافی را دریافت کردیم. ما نتایج را بهطور جداگانه برای افراد مبتلا به دمانس خفیف و افراد مبتلا به دمانس متوسط تا شدید، تجزیهوتحلیل کردیم.
نتایج اصلی
ممانتین در افراد مبتلا به AD متوسط تا شدید اثر مفید اندکی دارد. این منفعت، تفکر، توانایی انجام فعالیتهای عادی روزانه، و شدت مشکلات رفتاری و خلقی را تحت تاثیر قرار میدهد. بهطور کلی، ممانتین در افراد مبتلا به AD متوسط تا شدید، بهخوبی تحمل میشود، اما ممکن است در برخی از افراد دریافتکننده ممانتین، سرگیجه ایجاد کند.
نتیجه مهم این است که افزودن ممانتین به درمان ChEI تعیین شده نسبت به دارونما، باعث بدتر شدن کمتری در روند بیماری نیز میشود.
با این حال، در افراد مبتلا به AD خفیف، احتمالا ممانتین بهتر از دارونما نیست. این نتایج عمدتا مبتنی بر شواهدی با کیفیت متوسط است.
در دمانس عروقی، دو مطالعه با حدود ۷۵۰ نفر نشان دادند که احتمالا منفعت اندکی برای مشکلات تفکر، رفتار و خلقوخو وجود دارد، و در مقایسه با دارونما ممکن است بیقراری کمتری با ممانتین ایجاد شود. این شواهد دارای کیفیت متوسط یا پائین هستند.
کیفیت شواهد
بهطور کلی، سطح کیفیت شواهد موجود در مورد ممانتین برای AD بسیار بالا است، و از کارآزماییهای زیادی با هزاران نفر بهدست میآید. ما میتوانیم به یافتههای مربوط به AD اطمینان داشته باشیم، اما در مورد افراد مبتلا به سایر انواع دمانس، اطمینان کمتری وجود دارد.
این خلاصه به زبان ساده تا مارچ ۲۰۱۸ بهروز است.
صفحه ۱ از ۱ |
کلیه حقوق این وب سایت متعلق به مرکز همکار کاکرین ایران می باشد.
طراحی و برنامه نویسی : یکتاوب افزار شرق
© 2025 CC BY-NC 4.0 | Cochrane Iran Associate Centre
Designed & Developed by : Yektaweb