چهار کارآزمایی مرتبط را در جستوجوی بهروز شده شناسایی کردیم (نسخههای قبلی این مرور فقط دو کارآزمایی را انتخاب کرد). هنگامی که دروپریدول با دارونما (placebo) مقایسه شد، برای پیامد تسکین دهنده یا خواب ۳۰ دقیقهای، شواهدی از تفاوت آشکار پیدا کردیم (۱ RCT؛ ۲۲۷ = N؛ RR: ۱,۱۸؛ ۹۵% CI؛ ۱.۰۵ تا ۱.۳۱؛ شواهد با کیفیت بالا). یک اثبات روشن از کاهش خطر نیاز به داروی اضافی بعد از ۶۰ دقیقه برای گروه دروپریدول وجود داشت (۱ RCT؛ ۲۲۷ = N؛ RR: ۰,۵۵؛ ۹۵% CI؛ ۰.۳۶ تا ۰.۸۵؛ شواهد با کیفیت بالا). شواهدی که نشان دهد دروپریدول نسبت به دارونما، باعث آریتمی قلبیعروقی (۱ RCT؛ ۲۲۷ = N؛ RR: ۰,۳۴؛ ۹۵% CI؛ ۰.۰۱ تا ۸.۳۱؛ شواهد با کیفیت متوسط) و انسداد راه هوایی تنفسی (۱ RCT؛ ۲۲۷ = N؛ RR: ۰,۶۲؛ ۹۵% CI؛ ۰.۱۵ تا ۲.۵۲؛ شواهد با کیفیت پائین) میشود، وجود نداشت. از لحاظ آماده شدن برای ترخیص، هیچ تفاوت آشکاری بین گروهها وجود نداشت (۱ RCT؛ ۲۲۷ = N؛ RR: ۱,۱۶؛ ۹۵% CI؛ ۰.۹۰ تا ۱.۴۸؛ شواهد با کیفیت بالا). هیچ دادهای درباره وضعیت روانی و هزینهها وجود نداشت.
به طور مشابهی، وقتی دروپریدول با هالوپریدول (haloperidol) مقایسه شد، برای پیامد مربوط به تسکین دهنده یا خواب ۳۰ دقیقهای، شواهدی از تفاوت آشکار یافتیم (۱ RCT؛ ۲۲۸ = N؛ RR: ۱,۰۱؛ ۹۵% CI؛ ۰.۹۳ تا ۱.۰۹؛ شواهد با کیفیت بالا). دلایل روشنی حاکی از کاهش خطر نیاز به داروی اضافی در ۶۰ دقیقه بعد برای شرکتکنندگان گروه دروپریدول وجود داشت (۲ RCT؛ ۲۵۵ = N؛ RR: ۰,۳۷؛ ۹۵% CI؛ ۰.۱۶ تا ۰.۹۰؛ شواهد با کیفیت بالا). هیچ شواهدی که نشان دهد دروپریدول نسبت به هالوپریدول، باعث هیپوتانسیون قلبیعروقی (۱ RCT؛ ۲۲۸ = N؛ RR: ۲,۸۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۳۰ تا ۲۶.۴۹؛ شواهد با کیفیت متوسط) و هیپوتانسیون قلبیعروقی/عدم اشباع (۱ RCT؛ ۲۲۸ = N؛ RR: ۲,۸۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۱۲ تا ۶۷.۹۸، شواهد با کیفیت پائین) میشود، وجود نداشت. شواهدی که نشان دهد استفاده از دروپریدول ناامن بود، وجود نداشت. برای وضعیت روانی، شواهدی درباره تفاوت آشکار بین اثربخشی دروپریدول در مقایسه با هالوپریدول وجود نداشت (مقیاسی برای تعیین شدت نشانه روانپریشی (Quantification of Psychotic Symptom Severity)؛ ۱ RCT؛ ۴۰ = N؛ تفاوت میانگین (MD): ۰,۱۱؛ ۹۵% CI؛ ۰.۰۷‐ تا ۰.۲۹؛ شواهد با کیفیت پائین). هیچ دادهای درباره استفاده از خدمات و هزینهها وجود نداشت.
با این حال، هنگامی که دروپریدول با میدازولام (midazolam) مقایسه شد، برای پیامد تسکین دهنده یا خواب ۳۰ دقیقهای، دریافتیم که دروپریدول منجر به آرامش حاد کمتری نسبت به میدازولام میشود (۱ RCT؛ ۱۵۳ = N؛ RR: ۰,۹۶؛ ۹۵% CI؛ ۰.۷۲ تا ۱.۲۸؛ شواهد با کیفیت بالا). با توجه به نیاز به داروی اضافی در ۶۰ دقیقه پس از آرامبخش کافی اولیه، یک تاثیر یافتیم (۱ RCT؛ ۱۵۳ = N؛ RR: ۰,۵۴؛ ۹۵% CI؛ ۰.۲۴ تا ۱.۲۰؛ شواهد با کیفیت متوسط). از نظر عوارض جانبی، تفاوتی که دارای اهمیت آماری باشد بین دو دارو هم برای انسداد راه هوایی (۱ RCT؛ ۱۵۳ = N؛ RR: ۰,۱۳؛ ۹۵% CI؛ ۰.۰۱ تا ۲.۵۵؛ شواهد با کیفیت پائین) هم برای هیپوکسی تنفسی (۱ RCT؛ ۱۵۳ = N؛ RR: ۰,۷۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۱۶ تا ۳.۰۳؛ شواهد با کیفیت متوسط) نیافتیم؛ اما استفاده از میدازولام در سه نفر (در تقریبا بیش از ۷۰ نفر) باعث نیاز به نوعی مدیریت راه هوایی با چنین عوارضی در گروه دروپریدول شد. هیچ دادهای درباره وضعیت روانی، استفاده از خدمات و هزینهها وجود نداشت.
به علاوه، وقتی دروپریدول با الانزاپین (olanzapine) مقایسه شد، برای پیامد تسکین دهنده یا خواب در هر لحظه، تفاوتهای آشکاری بین داروهای قدیمیتر (دروپریدول) و الانزاپین نیافتیم (به عنوان مثال در ۳۰ دقیقه: ۱ RCT؛ ۲۲۱ = N؛ RR: ۱,۰۲؛ ۹۵% CI؛ ۰.۹۴ تا ۱.۱۱؛ شواهد با کیفیت بالا). شواهدی وجود داشت که نشان میداد شرکتکنندگان اختصاص داده شده به دروپریدول، نسبت به افرادی که الانزاپین دریافت کردند، به داروی اضافی کمتری پس از ۶۰ دقیقه نیاز دارند (۱ RCT؛ ۲۲۱ = N؛ RR: ۰,۵۶؛ ۹۵% CI؛ ۰.۳۶ تا ۰.۸۷؛شواهد با کیفیت بالا). هیچ شواهدی که نشان دهد دروپریدول نسبت به الانزاپین، باعث آریتمی قلبیعروقی (۱ RCT؛ ۲۲۱ = N؛ RR: ۰,۳۲؛ ۹۵% CI؛ ۰.۰۱ تا ۷.۸۸؛ شواهد با کیفیت متوسط) و انسداد راه هوایی تنفسی (۱ RCT؛ ۲۲۱ = N؛ RR: ۰,۹۷؛ ۹۵% CI؛ ۰.۲۰ تا ۴.۷۲؛ شواهد با کیفیت پائین) میشود، وجود نداشت. برای آماده شدن از نظر ترخیص، هیچ تفاوتی بین گروهها وجود نداشت (۱ RCT؛ ۲۲۱ = N؛ RR: ۱,۰۶؛ ۹۵% CI؛ ۰.۸۳ تا ۱.۳۴؛ شواهد با کیفیت بالا). هیچ دادهای درباره وضعیت روانی و هزینهها وجود نداشت.
آیا دروپریدول برای مدیریت افرادی که دارای پرخاشگری یا تحریکپذیری ناشی از سایکوز هستند، موثر است؟
پیشینه
افراد مبتلا به سایکوز ممکن است دچار نشانههایی مانند توهم (دیدن یا شنیدن چیزهایی که وجود ندارد) یا هذیان (اعتقاد به چیزهای عجیب و غریب یا بدیهی که درست نیستند) شوند. این نشانهها اغلب نگران کننده و ترسناک هستند، و ممکن است منجر به وجود افرادی دارای سایکوز بسیار آشفته، خشونتآمیز یا تحریکپذیر شود. دروپریدول (droperidol) یکی از داروهای معمول است که برای کمک به آرامش (تسکین) افراد در این وضعیت استفاده میشود. پیش از این، استفاده از این دارو بر اساس نتایج به دست آمده از کارآزماییهای بالینی کوچک بدون نتیجهگیری درباره تاثیرات آن بود. کارآزماییهای بزرگتری مورد نیاز بود.
روش جستوجو
در سال ۲۰۱۵، اطلاعات تخصصی گروه اسکیزوفرنی در کاکرین، جستوجوهای قبلی در پایگاه ثبت تخصصی خود درباره مطالعات را بهروز کرد. نویسندگان مرور ۲۱ رکورد را مورد بررسی و غربالگری قرار دادند.
توصیف مطالعات
در حال حاضر، شش مطالعه تصادفیسازی و کنترل شده در مرور انتخاب شد. تمام مطالعات، افرادی را که به دلیل سایکوز، پرخاشگر یا تحریکپذیر بودند، هم برای دریافت دروپریدول هم دارونما (placebo) (یک داروی ساختگی)، هالوپریدول (haloperidol)، الانزاپین (olanzapine) یا میدازولام (midazolam) تصادفیسازی کردند. حجم نمونه مطالعات از ۴۰ تا ۲۲۱ شرکتکننده متغیر بود. همه مطالعات درون یک بیمارستان صورت گرفت. چهار مورد از شش مطالعه، کمتر از دو ساعت طول کشید.
نتایج اصلی
در مقایسه با دارونما، دروپریدول در تسکین شرکتکنندگان دارای تحریکپذیری، ۳۰ دقیقه پس از مصرف آن، موثرتر بود. زمانی که دروپریدول با هالوپریدول مقایسه شد، نتایج مشابهی برای تسکین یافت شد، اما این تاثیر کمتر بود، و در مقایسه دروپریدول با میدازولام یا الانزاپین، شواهدی به دست نیامد. در مطالعات، دروپریدول نسبت به سایر داروها منجر به عوارض جانبی بیشتری نشد. مطالعات هزینهها را بررسی نکردند.
نتیجهگیریهای نویسندگان مرور
اگرچه ما توانستیم فقط شش مطالعه را انتخاب کنیم، این مطالعات شواهدی با کیفیت بالا ارائه کردند که نشان میدهد دروپریدول موثر است و میتواند برای کنترل افراد دارای رفتارهای بسیار تحریکپذیر و پرخاشگرانه ناشی از سایکوز مورد استفاده قرار بگیرد.
سه کارآزمایی تصادفیسازی و کنترل شده (randomised controlled trials; RCTs) با ۱۳۵۸ شرکتکننده را وارد کردیم. هیچ یک از مطالعات، دادههای قابل استفاده برای پیامدهای کلیدی را فراهم نکرده بودند، یعنی یک دندانپزشک در سال گذشته شرکتکنندگان را ویزیت نکرده بود، همچنین شرکتکنندگان دو بار در روز مسواک نزده بودند و گزارشی از حوادث جانبی مهم به لحاظ بالینی و درد مزمن و استفاده از خدمات وجود نداشت. البته دادهها درباره ترک زودهنگام مطالعه و تغییر در نمرات شاخص پلاک (plaque index scores) موجود بود.
آموزش سلامت دهان در مقایسه با مراقیت استاندارد
وقتی «آموزش سلامت دهان» با مراقبتهای استاندارد مقایسه شد، تفاوت آشکاری میان گروهها از نظر تعداد افرادی که زودتر مطالعه را ترک کردند، وجود نداشت (۱ RCT؛ n = ۵۰؛ RR: ۱,۶۷؛ ۹۵% CI؛ ۰.۴۵ تا ۶.۲۴؛ شواهد با کیفیت متوسط )، در حالی که تغییر بالینی مهمی در وضعیت دندانها از نظر شاخص پلاک وجود نداشت، با این حال تاثیری دیده شد. اگرچه این تاثیر دارای اهمیت آماری و به نفع گروه مداخله بود، با این حال مشخص نبود که این تاثیر به لحاظ بالینی مهم است یا خیر (۱ RCT؛ n = ۴۰؛ MD: ‐۰,۵۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۶۲‐ تا ۰.۳۸‐؛ شواهد با کیفیت بسیار پائین)، این دادههای محدود ممکن است دلالتهایی برای بهبود بهداشت دهان و دندان داشته باشند.
مصاحبه انگیزشی + آموزش سلامت دهان در مقایسه با آموزش سلامت دهان
به نحو مشابهی، وقتی که مصاحبه انگیزشی + آموزش سلامت دهان با آموزش سلامت دهان به تنهایی مقایسه شد، تفاوت آشکاری برای پیامدهای ترک زودهنگام مطالعه وجود نداشت (۱ RCT؛ n = ۶۰؛ RR: ۳,۰۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۳۳ تا ۲۷.۲۳؛ شواهد با کیفیت متوسط )، در حالی که تغییر بالینی مهمی در وضعیت دندانها از نظر شاخص پلاک وجود نداشت، با این حال تاثیری به نفع گروه مداخله دیده شد (۱ RCT؛ n = ۵۶؛ MD: ‐۰,۶۰؛ ۹۵% CI؛ ۱.۰۲‐ تا ۰.۱۸‐؛ شواهد با کیفیت بسیار پائین). این دادههای محدود و به لحاظ بالینی مبهم و غیر‐شفاف ممکن است دلالتهایی برای بهبود در بهداشت دهان و دندان داشته باشند یا ممکن است نداشته باشند.
پایش در مقایسه با عدم پایش
برای بررسی این مقایسه، فقط دادههای ترک زودهنگام مطالعه موجود بود. ما تفاوتی در تعداد افرادی که خیلی زود مطالعه را ترک کردند، پیدا کردیم و این به نفع گروه «عدم پایش» بود (۱ RCT؛ n = ۱۶۸۲؛ RR: ۱,۰۷؛ ۹۵% CI؛ ۱.۰۰ تا ۱.۱۴؛ شواهد با کیفیت متوسط). با این حال، این دادهها مشکلسازند. دادهها و وقایع درباره جمعیت کنترل ضمنی و نامشخص بود، پیگیری فقط به تکتک شرکتکنندگان وابسته نبود بلکه به مراقبین حرفهای و سازمانها نیز مربوط میشد، به نحوی که تغییر در این افراد و سازمانها باعث میشد، پیگیریها بد و ضعیف باشد و این بازتاب خوبی برای مقبولیت پایش برای بیماران نداشت. برای این مقایسه، هیچ دادهای برای «تغییر بالینی مهم در شاخص پلاک» وجود نداشت.
آیا توصیه و مشاوره درباره سلامت دهان و دندان در افراد مبتلا به بیماریهای روانی جدی موثر است؟
پیشینه
افراد مبتلا به مشکلات روانی جدی با افزایش احتمال ابتلا به بیماریهای دهانی (ابتلای دندان، دهان و لثهها) مواجه هستند، در نتیجه به درمان دندانی بیشتری نسبت به جمعیت عمومی نیاز دارند. سلامت دهان و دندان در حال حاضر اولویت کاربران خدمات و متخصصین سلامت روان نیست، البته تخریب، تغییر رنگ، حساسیت دندان و بیماری لثهها میتواند جنبههای مختلف زندگی روزمره مانند خوردن، استراحت، ظاهر فرد، احساس پذیرفته شدن توسط دیگران و اعتماد به نفس را تحت تاثیر قرار دهد. بهداشت و سلامت بد و ضعیف دندان فینفسه کشنده نیست، اما میتواند باعث مشکلات دیگری برای سلامت جسمانی مانند بیماری قلبی شود. عارضه جانبی برخی از داروهایی که برای درمان بیماریهای روانی جدی استفاده میشود، بیماریهای دهانی است.
مشاوره و توصیه متخصصین مراقبت سلامت برای سلامت دهان و دندان، ممکن است موجب ترغیب و تشویق افراد مبتلا به بیماریهای روانی جدی به مسواک زدن منظم دندانها و در صورت ابتلا به پوسیدگی دردناک دندان، افزایش حساسیت یا بیماری لثه به دنبال بررسی و ویزیت منظم با دندانپزشکشان باشند. همچنین این عمل باعث میشود تا آنها در صورت وقوع تخریب دردناک و افزایش حساسیت دندان یا بیماری لثهها، درصدد مراقبت از دندانهایشان باشند. آموزش و آگاهیبخشی با هدف پیشگیری از مشکلات و همچنین ترغیب افراد برای مراقبت بهتر دهان و دندان، لازم است.
ویژگیهای مطالعه
ما یک جستوجوی الکترونیکی را در نوامبر ۲۰۱۵ انجام دادیم تا کارآزماییهایی را شناسایی کنیم که افراد مبتلا به بیماریهای روانی جدی را برای دریافت مشاوره و توصیه برای سلامت دهان، پایش یا مراقبتهای استاندارد تصادفیسازی کرده بودند. سه مطالعه را یافتیم که استانداردهای لازم را برای ورود به این مرور داشتند.
نتایج کلیدی
دادههای موجود در کارآزماییهای وارد شده نشان میدهند شرکتکنندگانی که آموزش سلامت دهان را دریافت کردهاند نسبت به افرادی که این آموزشها را دریافت نکردهاند، به لحاظ آماری نمرات شاخص پلاک بهتری دارند، اما اهمیت و معنای بالینی این نکته روشن نیست. این کارآزماییها اطلاعاتی درباره موضوعات مهمی مانند تعداد ویزیتهای دندانپزشکی یا تعداد دفعات مسواک زدن در هر روز و همچنین وقوع عوارض جانبی بالقوه آموزش سلامت دهان به ما نمیدهند. نویسندگان این مرور با توجه به عدم وجود شواهد واقعی از کارآزماییها درباره آموزش سلامت دهان و دندان در افراد مبتلا به مشکلات روانی جدی، پیشنهاد میکنند که پیگیری دستورالعملها و توصیههایی مانند توصیههای انجمن بریتانیایی کارگروه ناتوانی و سلامت دهان، منطقی و معقول است.
کیفیت شواهد
کیفیت شواهد در تعداد اندکی از کارآزماییهای موجود پائین تا متوسط بود. در حال حاضر شواهدی با کیفیت خوب از کارآزماییها برای تصمیمگیری درباره اثربخشی کلی مشاوره و توصیه به سلامت دهان در افراد مبتلا به بیماریهای روانی جدی وجود ندارد. کارآزماییهای بیشتر و با کیفیت مطلوب برای گردآوری شواهد بهتر و واقعیتر نیاز است.
بن گری (Ben Gray)، پژوهشگر ارشد، بنیاد مکپین (http://mcpin.org/)
حداقل دو نویسنده مرور بهطور مستقل از هم کارآزماییها را انتخاب، کیفیت را ارزیابی و دادهها را استخراج کردند. برای پیامدهای دو‐حالتی، خطر نسبی (RR) و ۹۵% فاصله اطمینان (CI) آن را بر اساس قصد درمان (intention‐to‐treat) محاسبه کردیم. برای دادههای پیوسته، تفاوت میانگین (MD) بین گروهها و ۹۵% CI آن را تخمین زدیم. از یک مدل اثرات‐تصادفی برای تجزیهوتحلیلها استفاده کردیم.
ما تجزیهوتحلیلهای متا‐رگرسیون اثرات‐تصادفی را برای بررسی ارتباط پایبندی به مداخله برای مدل درمان جامعهنگر پیشگیرانه و نرخ استفاده از بیمارستان در شرایطی که در آن کارآزمایی در رابطه با اثر درمان انجام شد، انجام دادیم. کیفیت کلی پیامدهای بالینی مهم را با استفاده از رویکرد درجهبندی توصیه، ارزیابی، توسعه و ارزشیابی (GRADE) ارزیابی و خطر احتمالی سوگیری (bias) را درون کارآزماییهای وارد شده بررسی کردیم.
نسخه بهروز شده در سال ۲۰۱۶، شامل دو مطالعه دیگر (۱۹۶ = n) و انتشارات بیشتر با دادههای بیشتر مربوط به چهار مطالعه وارد شده موجود بود. بنابراین مرور بهروز شده، ۷۵۲۴ شرکتکننده را از ۴۰ کارآزمایی تصادفیسازی و کنترل شده (randomised controlled trials; RCTs) انتخاب کرد. دادههای مرتبط با دو مقایسه را یافتیم: ICM در برابر درمان استاندارد و ICM در برابر عدم ICM. اغلب مطالعات برای گزارشدهی انتخابی، پُر‐خطر بودند. هیچ مطالعهای دادههای مربوط به عود یا پیشرفت مهم حالت روانی را ارائه نکرد.
۱. ICM در برابر مراقبت استاندارد
ICM در مقایسه با مراقبتهای استاندارد از نظر استفاده از خدمات پیامد، تعداد روزهای بستری در بیمارستان را در هر ماه اندکی کاهش داد (۳۵۹۵ = n؛ ۲۴ RCT؛ MD: ‐۰,۸۶؛ ۹۵% CI؛ ۱.۳۷‐ تا ۰.۳۴‐؛ شواهد با کیفیت پائین ). به طور مشابهی، برای پیامد وضعیت کلی، ICM تعداد افرادی را که از کارآزمایی زودتر خارج شدند، کاهش داد (۱۷۹۸ = n؛ ۱۳ RCT؛ MD: ۰,۶۸؛ ۹۵% CI؛ ۰.۵۸ تا ۰.۷۹؛ شواهد با کیفیت پائین ). برای عوارض جانبی پیامد، شواهد نشان داد که ممکن است ICM، تفاوتی اندک یا عدم تفاوت در کاهش مرگومیر با خودکشی ایجاد کند (۱۴۵۶ = n؛ ۹ RCT؛ RR: ۰,۶۸؛ ۹۵% CI؛ ۰.۳۱ تا ۱.۵۱؛ شواهد با کیفیت پائین ). علاوه بر این، برای پیامد عملکرد اجتماعی، درباره تاثیر ICM بر بیکاری با توجه به شواهد با کیفیت بسیار پائین، عدم‐قطعیت وجود داشت (۱۱۲۹ = n؛ ۴ RCT؛ RR: ۰,۷۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۴۹ تا ۱.۰؛ شواهد با کیفیت بسیار پائین).
۲. ICM در برابر عدم ICM
هنگامی که ICM با عدم ICM برای پیامد استفاده از خدمات مقایسه شد، شواهدی با کیفیت متوسط به دست آمد که نشان داد احتمالا ICM در مقایسه با عدم ICM باعث تفاوتی اندک یا عدم تفاوت در میانگین تعداد روزهای بستری در بیمارستان (۲۲۲۰ = n؛ ۲۱ RCT؛ MD: ‐۰,۰۸؛ ۹۵% CI؛ ۰.۳۷‐ تا ۰.۲۱؛ شواهد با کیفیت متوسط ) یا در میانگین تعداد موارد پذیرش (۶۷۸ = n؛ ۱ RCT؛ MD: ‐۰,۱۸؛ ۹۵% CI؛ ۰.۴۱‐ تا ۰.۰۵؛ شواهد با کیفیت متوسط ) میشود. به طور مشابهی، نتایج نشان داد که ICM ممکن است تعداد شرکتکنندگانی را که مداخله زودتر را ترک میکنند، کاهش دهد (۱۹۷۰ = n؛ ۷ RCT؛ RR: ۰,۷۰؛ ۹۵% CI؛ ۰.۵۲ تا ۰.۹۵؛ شواهد با کیفیت پائین ) و ICM ممکن است تفاوتی اندک یا عدم تفاوت در کاهش مرگومیر با خودکشی ایجاد کند (۱۱۵۲ = n؛ ۳ RCT؛ RR: ۰,۸۸؛ ۹۵% CI؛ ۰.۲۷ تا ۲.۸۴؛ شواهد با کیفیت پائین ). در نهایت، برای پیامد عملکرد اجتماعی، در مورد تاثیر ICM بر بیکاری در مقایسه با عدم ICM، عدم‐قطعیت وجود داشت (۷۳ = n؛ ۱ RCT؛ RR: ۱,۴۶؛ ۹۵% CI؛ ۰.۴۵ تا ۴.۷۴؛ شواهد با کیفیت بسیار پائین).
۳. پایبندی به ACT
در متارگرسیون ما متوجه شدیم که الف) هرچه پایبندی به ICM بیشتر از مدل ACT باشد، کاهش زمان بستری در بیمارستان (ضریب متغیر «هواداری سازمان organisation fidelity»؛ ۰,۳۶‐؛ ۹۵% CI؛ ۰.۶۶ تا ۰.۰۷) بهتر بود، ب) هرچه استفاده از بیمارستان در خط پایه در جمعیت بالاتر باشد، ICM در کاهش زمان بستری در بیمارستان بهتر است (ضریب متغیر «استفاده از بیمارستان در خط پایه»؛ ۰.۲۰‐؛ ۹۵% CI؛ ۰.۳۲‐ تا ۰.۱۰). با ترکیب هر دو متغیر درون مدل، «هواداری سازمان» دیگر معنیدار نیست، اما نتیجه «استفاده از بیمارستان در شروع» هنوز هم به طور قابل توجهی بر زمان بستری در بیمارستان اثر میگذارد (ضریب رگرسیون: ۰.۱۸‐؛ ۹۵% CI؛ ۰.۲۹‐ تا ۰.۰۷‐؛ ۰.۰۰۲۷ = P).
بر اساس شواهد با کیفیت بسیار پائین تا متوسط، ICM در بهبود بسیاری از پیامدهای مرتبط با افراد مبتلا به بیماری شدید روانی موثر است. در مقایسه با مراقبت استاندارد، ICM ممکن است بستری شدن در بیمارستان را کاهش و پایبندی به مراقبت را افزایش دهد. همچنین در سطح کلی، عملکرد اجتماعی را بهبود بخشید، اگرچه تاثیر ICM بر حالت روانی و کیفیت زندگی همچنان نامشخص باقی مانده است. مدیریت متمرکز بیمار، حداقل درباره افراد مبتلا به بیماری شدید روانی با زیر‐گروهی از افراد دارای سطح بالای بستری شدن در بیمارستان (تقریبا چهار روز در ماه در دو سال گذشته) با ارزش است. مدلهای مدیریت متمرکز بیمار با پایبندی بالا برای سازماندهی تیم اصلی درباره مدل درمان پیشگیرانه جامعهنگر، در کاهش زمان بستری شدن در بیمارستان موثرتر بودند.
با این حال، معلوم نیست ICM چه سود کلی در رابطه با روش عدم ICM کمتر رسمی فراهم میکند.
ما فکر نمیکنیم که در حال حاضر، کارآزماییهای بیشتری برای مقایسه ICM با مراقبت استاندارد یا عدم ICM تایید شوند، با این حال، فعلا هیچ مروری برای مقایسه عدم ICM با مراقبتهای استاندارد نداریم و این موضوع باید بررسی شود.
پیشینه
بیماریهای شدید روانی با توجه به تشخیص، درجه ناتوانی و وجود بعضی رفتار غیر‐طبیعی تعریف شدهاند. از جمله اسکیزوفرنی و جنون، مشکلات شدید خلقوخو و اختلال شخصیت، بیماری شدید روانی میتواند باعث دیسترس قابل توجهی طی یک دوره زمانی طولانی هم برای فرد مبتلا و هم برای خانواده و دوستان او شود.
تا دهه ۱۹۷۰، برای کسانی که از این اختلالات رنج میبردند، سپری کردن بخش عمده زندگی خود در یک موسسه شایع بود، اما در بسیاری از کشورهای جهان، در حال حاضر با یکی از چندین نوع مختلف مداخله در جامعه مدیریت میشوند. مدیریت متمرکز بیمار (Intensive Case Management; ICM) یکی از این مداخلههاست. این مدیریت شامل مشکل سلامت روانی و توانبخشی و حمایت اجتماعی مورد نیاز شخص مورد نظر است که بیش از یک دوره نامحدود، داخل یک تیم از افرادی باشد که گروه نسبتا کوچکی از مراجعین (کمتر از ۲۰) داشته باشد. کمک به صورت بیستوچهار ساعته ارائه میشود و مراجعین در یک محیط غیر‐بالینی مورد مشاهده قرار میگیرند.
اهداف مرور
پیدا کردن و ارائه شواهد با کیفیت خوب در مورد اثربخشی ICM در مقایسه با عدم ICM (که در آن افراد بسته مراقبتی مشابهی دریافت میکنند، اما به طور حرفهای حجم کاری بیش از ۲۰ نفر دارند) و مراقبت استاندارد (که در آن افراد به عنوان بیمار سرپایی دیده میشوند، اما نیازهای حمایتی آنها به وضوح کمتری تعریف شده است) برای افراد مبتلا به بیماری شدید روانی.
جستوجو برای شواهد
جستوجوهای الکترونیکی را بین کارآزماییهای تصادفیسازی و کنترل شده برای مقایسه ICM با عدم ICM یا مراقبت استاندارد در سال ۲۰۰۹، ۲۰۱۲، و ۲۰۱۵ انجام دادیم.
نتایج
ما ۴۰ کارآزمایی را شامل ۷۵۲۴ نفر وارد کردیم. کارآزماییها در استرالیا، کانادا، چین، اروپا، و ایالات متحده آمریکا صورت گرفت. هنگامی که ICM با مراقبت استاندارد مقایسه شد، کسانی که در گروه ICM بودند، با احتمال بیشتری نیازمند خدمات بودند، عملکرد کلی بهبود یافته بود، یک شغل داشتند، بیخانمان نبودند، و مدت زمان کوتاهتری در بیمارستان ماندند (به ویژه زمانی که آنها قبلا به مدت بسیار طولانی در بیمارستان مانده بودند). هنگامی که ICM با عدم ICM مقایسه شد، تنها تفاوت روشن این بود که افرادی که در گروه ICM بودند به احتمال زیاد تحت مراقبت نگه داشته میشدند.
نتیجهگیریها
هیچ یک از شواهد برای پیامدهای اصلی مورد نظر، دارای کیفیت بالا نبودند، بهترین شواهد دارای کیفیت متوسط بودند. علاوه بر این، سیستمهای مراقبت سلامت و حمایت اجتماعی کشورهایی که مطالعات در آنها صورت گرفت، کاملا متفاوت بودند و بنابراین نتیجهگیری کلی معتبر، مشکل بود. علاوه بر این، ما قادر به استفاده از بسیاری از دادههای مربوط به کیفیت زندگی و رضایت بیمار و مراقب نبودیم زیرا کارآزماییها از مقیاسهای مختلف زیادی برای اندازهگیری این پیامدها استفاده کردند که برخی از آنها دارای اعتبار نبودند. توسعه یک مقیاس کلی و اعتبارسنجی آن در تولید خدماتی است که به نفع افراد باشد.
(خلاصه به زبان ساده: در ابتدا برای این مرور توسط Janey Antoniou of RETHINK UK؛ (rethink.org) ارائه شد).
صفحه ۱ از ۱ |
کلیه حقوق این وب سایت متعلق به مرکز همکار کاکرین ایران می باشد.
طراحی و برنامه نویسی : یکتاوب افزار شرق
© 2025 CC BY-NC 4.0 | Cochrane Iran Associate Centre
Designed & Developed by : Yektaweb