نه مطالعه را که به بررسی 1502 نفر پرداختند، وارد کردیم. سه مطالعه شرکتکنندگان مبتلا به بیماری آلزایمر را به صراحت بررسی کردند؛ شش مطالعه نوع دمانس را مشخص نکردند. پنج مطالعه، معیارهای مشخصی را برای شناسایی شدت ابتلا به دمانس در آغاز ارائه دادند، و در کل سطوح خفیف تا شدید تحت پوشش قرار گرفت. معیار مداخلات و پیامد به دست آمده متنوع بود. کیفیت کلی شواهد عمدتا پائین تا بسیار پائین گزارش شد.
یک مطالعه تغییرات محیط اطراف و همچنین تغییرات رفتاری را از طریق ارائه گزینههای بیشتر مواد غذایی بین وعدههای غذایی و تشویق شخصی برای مصرف آنها اجرا کرد. گروه کنترل هیچ مداخلهای دریافت نکرد. تفاوت میان گروهها بسیار کوچک بود و کیفیت شواهد به دست آمده از این مطالعه بسیار پائین بود، بنابراین ما از هرگونه تاثیر این مداخله نامطمئن هستیم.
هشت مطالعه باقیمانده، تغییرات رفتاری را اجرا کردند.
سه مطالعه آموزش تغذیه و برنامههای ارتقای تغذیه را ارائه کردند. گروههای کنترل این برنامهها را دریافت نکردند. بعد از 12 ماه، گروه مداخله مقدار پروتئین مصرفی بیشتری را در هر روز نشان داد (تفاوت میانگین (MD): 0.11 گرم/کیلوگرم؛ 95% فاصله اطمینان (CI): 0.01‐ تا 0.23؛ 78 = n؛ 1 مطالعه؛ شواهد با کیفیت پائین)، اما شواهد شفافی از تفاوت در وضعیت تغذیه ارزیابی شده بر اساس شاخص توده بدنی (BMI) (MD: ‐0.26 کیلوگرم/متر مربع به نفع گروه کنترل؛ 95% CI؛ 0.70‐ تا 0.19؛ 734 = n؛ 2 مطالعه؛ شواهد با کیفیت متوسط)، وزن بدن (MD: ‐1.60 کیلوگرم به نفع گروه کنترل؛ 95% CI؛ 3.47‐ تا 0.27؛ 656 = n؛ 1 مطالعه؛ شواهد با کیفیت متوسط)، یا نمره ارزیابی کوتاه تغذیهای (Mini Nutritional Assessment; MNA) (MD: ‐0.10 به نفع گروه کنترل؛ 95% CI؛ 0.67‐ تا 0.47؛ 656 = n؛ 1 مطالعه؛ شواهد با کیفیت پائین) وجود نداشت. پس از شش ماه، در یک مطالعه گروه مداخله BMI (MD: ‐1.79 کیلوگرم/متر مربع به نفع گروه کنترل؛ 95% CI؛ 2.30‐ تا 1.28‐؛ 52 = n؛ 1 مطالعه؛ شواهد با کیفیت متوسط) و وزن بدن (MD: ‐8.11 کیلوگرم به نفع گروه کنترل؛ 95% CI؛ 12.56‐ تا 2.06‐؛ 52 = n؛ 1 مطالعه؛ شواهد با کیفیت متوسط) نسبتا کمتری داشتند. این نوع مداخله ممکن است تاثیر مثبت اندکی بر مصرف غذا داشته باشد؛ اما تاثیری اندک یا عدم تاثیر بر وضعیت تغذیهای دارد، یا تاثیر منفی دارد.
دو مطالعه برنامههای آموزش مهارتهای خود‐تغذیهای را مقایسه کردند. در یک مطالعه، گروه کنترل هیچ آموزشی دریافت نکرد و در مطالعه دیگر، گروه کنترل یک برنامه آموزش مهارتهای خود‐تغذیهای متفاوتی را دریافت کرد. برای هر دو مقایسه، کیفیت شواهد بسیار پائین بود و ما بسیار نامطمئن هستیم که این مداخلات تاثیری دارند یا خیر.
یک مطالعه، آموزش عمومی پرستاران را به منظور ارائه دانش مربوط به چگونگی تغذیه افراد مبتلا به دمانس و بهبود نگرش نسبت به افراد مبتلا به دمانس بررسی کرد. باز هم، کیفیت شواهد بسیار پائین بود بهطوری که ما نمیتوانستیم از هیچ تاثیری مطمئن باشیم.
دو مطالعه بازخورد صوتی یا لمسی مثبت ارائه شده را توسط مراقبین در هنگام تغذیه شرکتکنندگان مورد بررسی قرار دادند. پس از سه هفته، گروه مداخله افزایش کالری مصرف شده را در هر وعده غذایی (MD: 200 Kcal؛ 95% CI؛ 119.81 تا 280.19؛ 42 = n؛ 1 مطالعه؛ شواهد با کیفیت پائین) و پروتئین مصرف شده را در هر وعده غذایی (MD: 15 گرم؛ 95% CI؛ 7.74 تا 22.26؛ 42 = n؛ 1 مطالعه؛ شواهد با کیفیت پائین) نشان داد. این مداخله ممکن است مصرف غذا و مایعات را افزایش دهد؛ وضعیت تغذیه ارزیابی نشد.
آنچه ما میخواستیم بدانیم
کاهش وزن، سوءتغذیه و کمآبی بدن مشکلات شایع در افراد مبتلا به دمانس هستند و ممکن است در هر مرحله از بیماری رخ دهند. افراد مبتلا به دمانس اغلب نشانههای روانی یا رفتاری دارند که باعث میشود کمتر بخورند یا بیاشامند. در مراحل بعدی بیماری، آنها به دیگران وابسته میشوند تا برای خوردن یا آشامیدن به آنها کمک کنند. ما میخواستیم در جایی که امکانپذیر باشد، به بررسی نحوه خوردن و آشامیدن افراد مبتلا به دمانس بپردازیم. به دنبال مطالعاتی بودیم که در آنها شیوه ارائه مواد غذایی و نوشیدنی را به افراد مبتلا به دمانس تغییر دادند، و مطالعاتی که سعی در تغییر رفتار افراد مبتلا به دمانس یا افرادی دارند که برای غذا خوردن به آنها کمک میکنند. این تغییرات محیطی و رفتاری را به ترتیب نامگذاری کردیم، هرچند برخی از مداخلات شامل هر دو جنبه هستند. ما عمدتا به تاثیر این امر بر میزان خوردن و آشامیدن افراد مبتلا به دمانس و بر اندازهگیری اینکه چقدر دارای تغذیه سالم بودند (مانند وزن بدن یا شاخص توده بدنی (BMI)) علاقهمند بودیم، اما به دنبال تاثیر بر رفتار غذا خوردن، نشانههای دمانس و کیفیت زندگی نیز بودیم.
چگونه ما سعی کردیم به این سوال پاسخ دهیم
ما به جستوجوی تمام کارآزماییهای تصادفیسازی و کنترل شده (randomised controlled trials; RCTs) مرتبط با سوالمان پرداختیم. در این کارآزماییها، برخی از افراد مبتلا به دمانس تغییرات محیطی یا رفتاری را برای بهبود خوردن و آشامیدن اجرا کردند و سپس با افرادی که مداخله نداشتند (گروه کنترل) مقایسه شدند. در مورد اینکه کسی مداخله دریافت کند یا خیر، بهطور تصادفی تصمیم گرفته شد. نه RCT را برای ورود به این مرور یافتیم. در مجموع، 1502 فرد در این کارآزماییها حضور داشتند. آنها دارای درجات مختلفی از دمانس بودند، که احتمالا بیشتر به علت بیماری آلزایمر بود. هفت کارآزمایی در خانههای مراقبت صورت گرفت. در یک کارآزمایی، افراد بین وعدههای غذایی تنقلات دریافت کردند و به خوردن تشویق شدند. در سه کارآزمایی، افراد مبتلا به دمانس در مورد رژیم غذایی و غذا خوردن آموزش دریافت کردند. در دو کارآزمایی، افراد مبتلا به دمانس، مهارتهایی را آموختند که به مستقل غذا خوردن آنها کمک میکرد. در سه کارآزمایی، به مراقبینی که مسئول کمک به غذا خوردن افراد مبتلا به دمانس بودند، آموزش داده شد.
آنچه یافتیم
تمام کارآزماییهایی که ما یافتیم مداخلات مختلف را تست کردند و تاثیرات آنها را به شیوههای مختلف اندازهگیری کردند. بهطور کلی، کارآزماییها کوچک بوده و مشکلی در نحوه انجام آنها وجود داشت، که این موضوع اطمینان ما را به نتایج کاهش داد. برای برخی از مداخلات، کیفیت شواهد بسیار پائین بود به همین دلیل ما نتوانستیم نتیجهگیری کنیم. برای سایر مداخلات، ترکیبی از تاثیرات مثبت و منفی وجود داشت.
ما چه نتیجهای گرفتیم
با توجه به مقدار و کیفیت شواهدی که یافتیم، در حال حاضر نمیتوانیم تغییرات خاص محیطی یا رفتاری را برای بهبود مصرف غذا و مایعات در افراد مبتلا به دمانس شناسایی کنیم.